هُویَّتُنا

یادداشتهایی دربارۀ ما ایرانیانِ نسبتاً مسلمانِ نسبتاً مدرنِ!

هُویَّتُنا

یادداشتهایی دربارۀ ما ایرانیانِ نسبتاً مسلمانِ نسبتاً مدرنِ!

هُویَّتُنا

به راستی ما کیستیم؟ اهل دنیای مدرنیم و یا درد سنت و غصه تخریب چند کاروانسرا و مسجد قدیمی را داریم؟
هویت ما در شکاف سنت و مدرنیته به تجربه دیگری رسیده است که نه سنت است و نه مدرنیته.
این هویتناست که تازه متولد شده و هر روز رشد می کند. هر چند در راه گاهی زمین بخورد و یا خراشی بر چهره اش بنشیند...

دلسوزی برای خیرین بیمارستان ساز!

جمعه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۰۸ ب.ظ

ظاهرا هر سال و در زمان شروع بهار در هلند، ویروسی شیوع پیدا می کند که باعث تب و لرز شدید، اسهال و استفراغ و سردرد و سرگیجه و بدن درد می شود و ما از این مساله اطلاع نداشتیم. خلاصه معجونی از درد و مریضی که در نگاه اول حسابی نگران کننده است؛ مخصوصا اگر بچه های کم سن و سال این ویروس را بگیرند.

از قضا دختر ما هم این ویروس را گرفت و در طی چند ساعت همه نشانه هایی که گفتم یکی یکی‌ پیدا شدند و دخترم بیحال و بی طاقت شد.

فکر نمی کردیم که در دیار غربت و درحالی که هنوز راه و چاه شهر و کشور را خوب یاد نگرفته ایم، دخترم دچار چنین بیماری بدی بشود.

تب به حدی بالا رفت که با داروهایی که از ایران آورده بودیم و پاشویه هم پایین نمی آمد. هر چیزی که می خورد را برمی گرداند حتی اگر دو سه قاشق آب بود و به همین خاطر آب بدنش به سرعت کم شد و دور چشمهایش سیاه شد و گود افتاد.

پس از گذراندن یک روز سخت، رفتم سراغ نزدیک ترین درمانگاهی که روبه روی کلیسا نزدیک ما بود.

توضیح دادم که دخترم چه علایمی دارد و نیاز فوری به پزشک داریم.

اما خانمی که نوبت می داد با آرامش پرسید: «روز چندم بیماریشه؟»

گفتم: اول و بعد گفت:«تا روز سوم، پزشک نمی تونه دخترتون رو معاینه بکنه و دارو هم نمیده. مگه اینکه شرایط اورژانسی باشه که در مورد دختر شما شرایط عادیه»

من هاج و واج نگاهش می کردم. یعنی چی که پزشک تا سه روز از بیماری نگذرد بیمار را نمی بیند!

اگر این شرایط اورژانسی نیست، پس دقیقا به چه شرایطی اینجا اورژانسی می گویند؟

بعد متوجه شدم که در هلند سیستم درمانی بر اساس تحمل بدن و رفع بیماری توسط خود دستگاه ایمنی بدون کمک داروهای شیمیایی است. 

اگر بعد از سه روز بدن نتواند از پس بیماری بر بیاید، با کمی دارو کمکش می کنند. نکته مهم اینجاست که برای زودتر خوب شدن و درد نکشیدن و اذیت نشدن بیمار، دارو نمی دهند. چون معتقدند بدن ضعیف می شود و در بلندمدت، باعث رنج بیشتر انسان می شود.

بعد از ناامیدی از منشی و پزشک و درمانگاه، تصمیم گرفتم به سیستم خودمان عمل کنم و خودم دارو تجویز کنم. پس برای خرید آنتی بیوتیک به داروخانه رفتم.

نوبت گرفتم و چون همه چیز به زبان  داچ (Dutch) است مجبور بودم صبر کنم و نمی توانستم از قفسه داروها چیزی بردارم. بعد از اینکه نوبتم شد برای خانم پشت کانتر شرایط دخترم را توضیح دادم و گفتم که آنتی بیوتیک می خواهم. وقتی کلمه آنتی بیوتیک را شنید با تعجب فراوان و شبیه جناب خان تکرار کرد:«آنتی بیوتیکککک»

گفتم بله، همین آنتی بیوتیک خودمان. بعد که کمی هیجان و تعجبش کاسته شد توضیح داد که در کل هلند نمی توانم آنتی بیوتیک پیدا کنم و فقط با تجویز پزشک آن هم در شرایط اورژانسی!! می توانم بگیریم.

بعد کلی برایم از مضرات و خطرات آنتی بیوتیک گفت و من در همان زمان داشتم فکر می کردم که ما چقدر راحت در کشور خودمان آنتی بیوتیک را در هر میزان که علاقه داشته باشیم می خریم و مثل اسمارتیس های رنگی می خوریم!

نکته جالب توضیحات خانم مسئول داروخانه این بود که برای بنده از ایران آمده ی علاقه مند به طب و تغذیه سنتی ایرانی اسلامی؛ شیوه درست کردن شربت عسل و آبلیموی تازه را توضیح داد و گفت که حال دخترم را بهتر می کند.

موقع رفتن دیدم که چند قفسه هست که می شود دارو را خودم انتخاب کنم. با کنجکاوی نزدیک شدم تا ببینم که چه داروهایی است. اما داروی خاصی نبود. پودر O.R.S بود و اسپری بینی و ویتامین ها!

خلاصه دست از پا درازتر به خانه برگشتم و شروع کردیم به درمان های سنتی و تحمل شرایط تا بدن، بیماری را مغلوب کند. پایان روز سوم نشانه های بیماری کم شد و آرام آرام شرایط عادی شد. 

هر چند روز های سخت و پراسترسی بود اما باعث شد با عمق سیستم پزشکی و سلامت هلند بهتر آشنا شویم. اگر به صورت توریستی برایمان تعریف کرده بودند، اینطور با پوست و گوشت درک نمی کردیم.

سیستمی که بر اساس افزایش مقاومت بدن استوار است و دارومحور نیست. پزشکان را هر روز نمی بینید. اساسا نشانه های زیادی از مطب و داروخانه و بیمارستان در شهر نیست. داروخانه ها کوچک هستند و داروهای محدودی در اختیار بیماران قرار می گیرد. در شهر دویست هزاری نفری محل سکونت ما، فقط یک بیمارستان بزرگ هست که چند باری از جلوی آن رد شدم. خلوت و سوت و کور بود و فقط چند پیرزن را در حال رفت و آمد به داخل آن دیدم. 

به نظرم این حد از گسترش مطب پزشکان و داروخانه ها و تخت های بیمارستانی در ایران، نشانه دلسوزی برای ما ایرانیان نیست. اساسا جایگاه اجتماعی ویژه، غیرعادی و زیاد از حد پزشکان را درک نمی کنم. پزشک در بیرون از ایران انسانی معمولی است و شغلی شبیه دیگر مشاغل. اینجا کسی از کودکی فرزندش را آقای دکتر یا خانم دکتر صدا نمی کند و بزرگترین آرزوی زندگی اش دیدن فرزندش در روپوش سفید نیست!

خلاصه اینکه این حد از گسترش مطب پزشکان و درمانگاه و داروخانه و بیمارستان یا در اثر غفلت و اشتباه است یا یک سودجویی سیستماتیک در ایران که با رنج و درد بیماران تجارت می کنند و با شیوه درمانی غلط، آنان را تبدیل به معتادانی می کنند که تا آخرین روز های عمر به این داروها و سیستم پزشکی وابسته هستند. چون بدنها هر روز ضعیف تر شده و اثر دارو کمتر می شود و نیاز به افزایش دز دارو یا تغییر نوع آن است. 

بر اساس این توضیحات، دلم برای خیرین بیمارستان ساز می سوزد. نیت آنها پاک است اما آدرس غلط است‌. ایکاش به جای شعار پیشگیری بهتر از درمان است، برای پیشگیری و تقویت سیستم ایمنی بدن با تغییر سبک زندگی و تغذیه و ورزش برنامه ریزی و هزینه می کردیم. نه اینکه وزیران محترم بهداشت به طور مرتب از افزایش تختهای بیمارستانی خبر بدهند و به آن افتخار کنند!

  • هویتنا

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی