هُویَّتُنا

یادداشتهایی دربارۀ ما ایرانیانِ نسبتاً مسلمانِ نسبتاً مدرنِ!

هُویَّتُنا

یادداشتهایی دربارۀ ما ایرانیانِ نسبتاً مسلمانِ نسبتاً مدرنِ!

هُویَّتُنا

به راستی ما کیستیم؟ اهل دنیای مدرنیم و یا درد سنت و غصه تخریب چند کاروانسرا و مسجد قدیمی را داریم؟
هویت ما در شکاف سنت و مدرنیته به تجربه دیگری رسیده است که نه سنت است و نه مدرنیته.
این هویتناست که تازه متولد شده و هر روز رشد می کند. هر چند در راه گاهی زمین بخورد و یا خراشی بر چهره اش بنشیند...

حوصله حیرت انگیز غربی

دوشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۵، ۰۲:۰۸ ب.ظ


۱. روز دومی بود که وارد هلند شده بودیم. باید به شهر آیندهوون که با ترن حدود بیست دقیقه با شهر محل سکونت ما فاصله داشت، می‌رفتیم و بعد از چک شدن پاسپورت‌ و ویزا، کارت اقامت هلند و شماره شهروندی(BSN) می‌گرفتیم.

ساعت ملاقات را با ایمیل اطلاع دادند. در ایمیل ارسالی نوشته شده بود که باید ساعت ۸ در اداره مهاجرت (holland expat center) باشیم و یک ساعت و ربع کار ما طول خواهد کشید و حدود یک ربع هم شاید بیش از وقت گفته شده کارمان طول بکشد! اشاره شده بود که می‌توانیم هرگونه سوالی راجع به کار، اقامت و زندگی در هلند داشتیم بپرسیم.

وقتی به مرکز رسیدیم، کسی غیر ما و کارمندان آنجا نبود. خانمی خوشآمد گفت و برای ما که کمی هم سردمان شده بود چای آورد و با دخترم کمی بازی کرد. بعد به اتاقی راهنمایی شدیم که مردی میانسال با مو و سبیل کاملا سفید، پشت میزی بزرگ و سفید منتظرمان بود. به سبک هلندی‌ها لبخندی زد و مدارکمان را گرفت. باید مدارک را تطبیق می‌داد و فرم‌هایی برای صدور کارت‌های اقامت پر می‌کرد.

این اولین بار بود که با پدیده‌ای عجیب مواجه شدیم. پدیده‌ای که موضوع همین یادداشت است. یعنی حوصله حیرت‌انگیز غربی!

با وسواس، دقت، کندی و حوصله‌ای شگفت‌انگیز مدارک را صفحه به صفحه بررسی می‌کرد، اسامی را اسپل می‌کرد و لابه‌لای این کارها لبخند می‌زد و با دختر ما هم ارتباط چشمی می‌گرفت. چندین بار نزدیک بود مثل کوه آتشفشان از جا کنده شوم. مدام خودم را کنترل می‌کردم . چون فارسی متوجه نمی‌شد تا دلمان خواست غرغر کردیم و علی‌رغم صورت‌های همراه با لبخند، خون داشت خونمان را می‌خورد که این چه رفتاری است! 

برایمان سوال شده بود که این بنده خدا سالم است یا بیمار؟ چرا که اینقدر کند و با حوصله و لاک‌پشتی و البته با دقت کارها را انجام می‌داد که برای ما خارق‌العاده بود. قطعا چنین فردی را ما در ایران نامتعادل می‌دانیم. چیزی شبیه مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌های قدیم قصه‌ها که ساکن روستا بودند!

کمی که گذشت متوجه شدیم که ظاهرا اینجا همگی دچار این بیماری هستند و ما در سرزمین حوصله‌داران حیرت‌انگیز گیر افتاده بودیم.

شتاب و عجله و هیجان روزمره‌ای که ما با خودمان آورده بودیم، به طور ناگهانی دچار حالت اسلوموشن شد و این انتقال از سرعت و هیجان به محیطی مملو از انسانهای با حوصله و بدون ذره‌ای عجله، باعث شد که دو سه هفته اول اقامت، گیج و آشفته باشیم. 


* * * * *


۲. رود میوز یا رود ماس (به هلندی:Maas)، رودی مهم به طول ۹۲۵ کیلومتر در اروپاست. از فرانسه سرچشمه می‌گیرد و از هلند و بلژیک عبور می‌کند (این صرفا اطلاعات جغرافیایی از محل وقوع رخدادی بود که قصد دارم تعریف کنم).

در کنار این رود با یکی از دوستان نشسته بودیم که یک استیشن توقف کرد و پدری با دو پسر خود از آن پیاده شدند.

با آرامش شروع کردند  وسایلی را از ماشین خود بیرون آوردن و کنار رودخانه چیدند. قایق بادی را از روی سقف ماشین باز کردند و پایین آوردند. تمام بخشهای قایق را چک کرده و شروع به نصب موتور روی قایق کردند. به حدی این کارها را آرام و با حوصله و دقت انجام می‌دادند که بارها نزدیک بود کنترلمان را از دست بدهیم و برویم در عرض ده دقیقه کارهایی که آنها در یک ساعت و نیم انجام دادند را سر هم کنیم! 

به شکل وسواس‌گونه‌ای وسایل را داخل قایق می‌چیدند. اتصالات قایق را بارها و بارها و بارها بررسی کردند. با چنان حوصله‌ای مقدمات یک ساعت قایق‌سواری روی رودخانه ماس را به جا آورند که خارج از تصور و عادت ما و عرف جامعه ما بود! شاید ما برای رفتن به یک مسافرت یک هفته‌ای هم اینقدر وقت نگذاریم و همه چیز را قبل از رفتن کنترل نکنیم. به همین دلیل هم معمولا یک ساعت پس از شروع سفر، یکی یکی یادمان می‌افتد که: آخ فلان چیز رو جا گذاشتم، آخ فلان کار رو فراموش کردم انجام بدم، آخ...


**************

۳. معمولا بعد از یک ساعت کار، ده دقیقه استراحت می‌کردم. اغلب هم چایی بود و ایستادن کنار پنجره اتاق و نگاه کردن به درخت‌های بلند جنگل‌ پشت دانشگاه.
یک روز دو نفر از مامورین خدماتی دانشگاه را دیدم که داشتند تصاویر نصب شده روی ستون نقشه و راهنمای دانشگاه را تعویض می‌کردند. ستون راهنما، مکعب مستطیل بلندی بود که به ترتیب ساختمان‌های دانشگاه اعم از دانشکده‌ها و بخش‌های اداری و کتابخانه و ... را برای تازه‌واردها مشخص می‌کرد.
از ساعت ۱۰ صبح شروع کردند و ساعت ۶ بعد از ظهر کارشان تمام شد. ۸ ساعت زمان برای کندن تصاویر نصب شده سال قبل و چسباندن نقشه‌های نو!
این ستون حدود یک سال زیر باد و باران و آفتاب بود و باید تا سال بعد سالم و تمیز می‌ماند و راهنمای تازه‌واردها می‌شد.
شاید اگر قرار بود ما این کار را انجام دهیم، یک ساعت بیشتر طول نمی‌کشید. اما این دو مامور بارها و بارها و بارها اندازه گرفتند. با وسواسی عجیب و ذره ذره کار را پیش می‌بردند.
انگار دقت می‌کردند که یک میلیمتر هم خطا در محاسبه و نتیجه‌ی نهایی نباشد. واقعا این حد از حوصله و دقت برای ما خیره کننده است. بعید می‌دانیم بتوانیم تحمل کنیم. حتما عصبی خواهیم شد. چون عادت کرده‌ایم کارها را سریع اما کم دقت و موقتی دنبال کنیم. کار با سرعت کم و آرام اما با دقت و کیفیت و مخصوصا بلند مدت و به صورت گروهی، برای ما یا بی‌معناست یا شکنجه است!


—------------------------------------------------
برای همراهی با مشاهدات چند دانشجوی دکترای ایرانی🇮🇷 از قلب جامعه‌ی امریکا🇺🇸، عضو شوید: @K1inUSA

  • هویتنا

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی